به وبلاگ خودتون خوش اومدید...
همواره روحی مهاجر باش به سوی مبدا به سوی آنجا که بتوانی انسانتر باش
و از آنچه که هستی و هستند فاصله بگیری این رسالت دائمی توست...
(دکتر شریعتی)
لحطه به تو رسیدن یه تولد دوباره س
شهر چشم تو رو داشتن یه غروب پرستاره س
خواستن دستای گرمت مث ماجرا می مونه
برق الماسهای چشمت مث کیمیا می مونه
اگه تو قسمت من شی می زنم یه رنگ تازه
اسم من کنار اسمت قصر خوشبختی می سازه
تو رو هر کی داشته باشه می ره تا قله خورشید
با تو می شه غصه ها رو به زلال چشمه بخشید
زیر چتر لمس دستات می شه تا خدا رها شد
می شه رفت تا آسمونا شاید اون بالا خدا شد
با تو غم رنگی نداره زندگی شهر فرنگه
از تو قله ی نگاهت رنگ غصه ام قشنگه
سهم هر کسی که باشی خوش به حالا روزگارش
پاییز و زمستوناشم می شه هم رنگ بهارش
شعله آتیش چشمات یه چراغونی زیباس
لحظه به تو رسیدن بهترین لحظه ی دنیاس
با یه لبخند طلاییت همه ی زمین می لرزه
آرزوی تو رو داشتن به هزار دنیا می ارزه
روی انگشتر شعرم قیمتی ترین نگینی
دوست دارم واسه همیشه روی چشم من بشینی
می شه تو هوای پاکت تا سحر نفس نفس زد
تا تو باشی می شه آسون چهره ی آفتابو پس زد