نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





انجمن ما

انجمن تخصصی و تفریحی آی سو افتتاح شد. اگه دنبال محیطی شاد هستی پس بهتره عضو بشی.

 


روی تصویر بالا کلیک کنید!

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 21:22 | |







به من تکیه کن!

 به من تكيه كن!

 من تمام هستي ام را دامني مي كنم

تا تو سرت را در آن بنهي

تمام روحم را آغوشي مي سازم

تا تو در آن از هراس بياسايي

تمام نيرويي را كه در دوست داشتن دارم

دستي مي كنم تا چهره و گيسوي تو را نوازش كند

تمام بودن خود را زانويي مي كنم تا بر آن به خواب روي

خود را

تمام خود را به تو مي سپارم تا هر چه بخواهي از آن

بياشامي

از آن برگيري

هر چه بخواهي از آن بسازي

هر گونه بخواهي٬ باشم!!!

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 1:14 | |







سکوت

 

همیـشه سکـوت خــوب نیــست

گـاهـی خُـرد میشوی زیـر بـار حـرفهـای نـگفتـه

غافـل از اینکـه بــه تـو تـهمـت بـی جنـبگـــی میــزننــد…

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 13:28 | |







دست خودم که نیست

 لج میکنم . . .
بد اخلاق میشم !
نه چیزی میبینم 
،
نه چیزی میشنوم ،
نه چیزی میگویم !
دست خودم که نیست
من روی تو حساسم . . .

احساسم را تحریک نکن !

 

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 1:51 | |







پدر

 نیم ساعت پیش 
خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد 
آواز که خواند تازه فهمیدم 
پدرم را با او اشتباهی گرفته ام!

حسین پناهی

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 17:30 | |







تو را دوست دارم


 آرامشــی میخواهم

خلوتــی میخواهم

تــو باشی و من

در کنار هم

تو سُکوت کنــی و مَــن گوش کنم

و من آرام بگویم تو را دوست دارم و تو گوش کنی

و آرام بگویی... من هم

و شرمِ زیبائی را بر گونه ی تو ببینم…

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 23:59 | |







اشک

 

اگه تو دنیا قرار بود جای چیز دیگه ای باشم

دوست داشتم جای اشک روی صورت تو باشم

تو چشمات متولد بشم

رو پلکات جون بگیرم

رو گونه هات جاری بشم و...

رو لبات بمیرم...

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 1:7 | |







سال نو مبارک

 

سال نو می شود زمین نفسی دوباره می کشد برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند
و پرنده های خسته بر می گردند و در این رویش سبز دوباره... من... تو... ما...
کجا ایستاده اییم؟ سهم ما چیست؟.. نقش ما چیست؟... پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟...
زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و چون همیشه امیدوار...
سال نومبارک...

 

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 1:27 | |







دل کندن

 دل کندن اگر کار آسانی بود…
فرهاد به جای بیستون 
دل میکند!

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 13:29 | |







بعضی وقتا

 

 بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی

دلت بگیره ولی دلگیری نکنی

شاکی بشی ولی شکایت نکنی

گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن . . .

خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری

خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری !

خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی . . .

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 19:39 | |







قدر لحظه ها

 

 قـــــدر لحـــــظـه ها را بـدان …

زمـانــــــی می رسد که تـو دیگــــــــر قادر نیستـــــی بگـویـــــی

جبــــــران مـــــی کـنم …

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 13:22 | |







پس از مردن نمی توان خندید

 

دو روز پيش­تر از مرگ من، جهان خنديد

به سمت سبز افق­هاي بيكران خنديد

به شام مردن من هم دو صد ستاره شكفت

و ماهتاب به پندار و پرنيان خنديد

از آفتاب تماشايي سراپا چشم

بپرس تا چه كسي ماند و جاودان خنديد

مرا كه قهقههء كبك مي­زدم ديروز

مگو كه باز بخندم اگر فلان خنديد

ميان برزخ و دوزخ؛ و عمق ورطهء قبض

چه گونه مي­شود از انبساط جان خنديد؟

بخند اي لب لبريز از حيات، بخند!

كه ديگر از پس مردن نمي­توان خنديد

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 18:30 | |







هستند دخترانی

 

 هنوز هم هستند دختراني كه تنشان بوي محبت خالص مي دهد . . . بكرند . . . نابند . . . احساساتشان دست نخورده است ، لمس نشده اند ،... باور نكرده اند ، تحقير نشده اند ، كمياب اند! پاك اند! روزي كه قرار مي شود كنار گوش كودكي لالايي بخوانند ، شرمشان از نام "مادر" نمي شود! و زير آغوش همسرشان ، چشمانشان را نخواهند بست كه با روياي ديگري سر كنند . . .

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 1:57 | |







مرد که باشی

 


مردانه که دلت بگیرد ، چه کسی می تواند آرامت کند…؟

مردانه که بغض کنی، چه زنی توانایی آرام کردنت را دارد…؟

مرد که باشی حق این ها را نداری

مرد که باشی حق ات فقط در دل نگه داشتن است

مرد که باشی از دور نمای کوهی را داری مغرور و غمگین و تنها

مرد که باشی شب که دلت بگیرد، یک نخ سیگار روشن میکنی و خودت راپشت دودش پنهان میکنی!!!

 

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 18:49 | |







آغوش آدم

 حوّا که بغض کند،

حتّی خدا هم اگر سیب بیاورد،

چیزی بجز آغوش آدم آرامش نمیکند...

خدا مرا برای در آغوش گرفتنت آفرید

در آغوشم بگیر که بی تو وجودی ندارم حوای من...

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 13:52 | |







با من بمان

 

 همیشه با من بمان

هیچکس عاشقانه تر از من

نمی تواند

تو را بسراید...

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 15:38 | |







ای گمشده تمام این سالها

 

 نیمه شبـــــــ پاییـــــــزی...

دل تنگیـــــــ های زرد..

کافــــــــــه ارامـــــــــ..

دلتنگیـــــــــ های همیشگیــــــــ..

رها میشومـ در خیالــــــ خیســــــــ چشمهایمـــــــــ..

از برهنگیـــ این شبـــ نا تمامـــــ

از جادوی مهتابـــــ پشتــــ پنجره!

از خطوط قهوهــــ ته فنجانـــــ

یا از انحنایــــ خاموشـــ خیابانـــ..پیادروها..

لحظه ای بیرونـ بیا و بگذار تمام شـود

اینــ نمایشـــ دلگیر نگاه و خاطره ها!

ای گمشده تمامـــ این سالها!

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 19:37 | |







با شکوه ترینـــ امپراتوری دنیا

 

 از روزی که نامتـــ

ملکه ی ذهنمـــ شد

احساســ می کنمــ جمجمه امـــ

با شکوه ترینـــ امپراتوری دنیاستـــ...

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 18:56 | |







در کنار تو بودن

 

 هیـ ـچ لحظـ ـه ای

به اندازه ی لحظـ ـه های با تـ ـو بودن شیرین نیست

لحظـ ـه ی دـ ـیدن تـ ـو

لحظـ ـه ی تمـ ـوم شـ ـدن دوری تـ ـو

لحظـ ـه ی عاشقـ ـانه ی مـ ـن

لحظـ ـه ی گرفتـ ـن دستهـ ـای پـ ـر مهـ ـرت

لحظـ ـه ی بـ ـا تـ ـو بـ ـودن

در کـ ـنار تـ ـو بـ ـودن..

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 21:38 | |







سنگ قبر شخصی

 

عرق از سر و صورتش می‌چکید، همیشه به خاطر چربی زیادی که داشت موقع کار خیلی زود عرق ، سر و صورت وزیر بغلش را خیس می‌کرد مخصوصا در گرمای تابستان. بالاخره کار این سنگ قبر هم تمام شده بود ولی به دفتر کارش که نگاه کرد پر بود از سفارش برای سنگ قبرهای جدید. مگر مرگ تمام شدنی بود حتی پدر خدابیامرزش هم بعد از چهل سال سابقه در سنگ قبر نویسی نتوانست مرگش را یک ثانیه به تعویق بیاندازد. هیچوقت فکر نمی‌کرد یک روزی حرفه ی پدرش یعنی سنگ قبر نویسی را برای امرار معاش انتخاب کند. حرفه ی سنگ قبر نویسی ،که همیشه به خاطرش مورد تمسخر قرار گرفته بود بویژه در دوران کودکی. ولی هر چقدر سراغ بقیه شغلها رفت به اندازه ای که در ساخت سنگ قبر مهارت داشت، موفقیت به دست نیاورد. از لحاظ مالی هم دیگر شغل ها برای او رضایت بخش نبود. دست آخر هم تصمیم گرفت به همان شغل آباء و اجدادیش یعنی سنگ قبر نویسی برگردد. انگار پدر و پدربزرگ و بقیه ی اجدادش قرارداد شخصی با عزرائیل بسته اند که تا دنیا دنیاست برای مرده ها سنگ قبر بنویسند.

بلند شد و سراغ سنگ سفید بی نقشی رفت که تا شب، باید دو بیت شعر را روی آن حکاکی می‌کرد. از این شعرها زیاد روی سنگ قبرها نوشته بود.با این که تا کلاس پنجم بیشتر نخوانده بود ولی اشعار سنگ قبری را خوب از حفظ بود.  بعضی وقتها هم خودش در تنهایی هایش چیزهایی می‌نوشت.اما هنوز برای یکی از سنگ های سفیدی که در یک گوشه از کارگاه جدای از باقی سنگها گذاشته بود هیچ بیت و نوشته ای پیدا نکرده بود.از وقتی پا به پنجاه سالگی گذاشته بود دغدغه ی مرگ ولکنش نبود. حتی وصیت هایش را هم نوشته بود. برای کسی که هر روز با اسامی‌مرده ها سرو کار داشت مرگ خیلی چیز عجیبی نبود. همین دیروز برای یک جوان سیزده ساله سنگ قبری نوشته بود. فقط یک چیز این وسط معلوم نبود. آن هم نوشته ای بود که روی سنگ قبر خودش باید می‌نوشت. سنگ قبر سفید هر روز روبرویش عرض اندام می‌کرد.  ولی او هنوز نمی‌دانست از بین این همه نوشته و حرف کدامیک را  باید روی سنگ قبر خودش بنویسد.  با این که میل به زندگی صد ساله داشت ولی از این می‌ترسید که هر لحظه بمیرد و سنگ قبر خودش را کس دیگری تراش دهد.

هر روز منتظر یک جرقه در افکارش بود تا چیزی را که از زندگی در این دنیا به دست آورده بود در یک جمله یا یک بیت خلاصه کند و روی سنگ قبر مخصوص خودش بنویسد.ولی هیچکدام از اشعار و نوشته ها راضیش نمی‌کرد.دنبال یک چیز متفاوت بود،یک اندیشه ی بکر، یک حرف نگفته که بعد از مرگش ماندگار بماند. در حالیکه چای عصرانه اش را می‌نوشید دوباره اشعار و جملاتی که در حافظه داشت مرور کرد. مدام دنبال چیزی می‌گشت که شاهکار سنگ قبرنویسی اش به شمار می‌آمد. امضایی هنرمندانه بر تمامی‌سنگ قبر هایی که تاکنون نوشته بود. ناگهان چهره اش منقلب شد. چای را یک نفس بالا کشید و لیوان خالی را جای همیشگی اش گذاشت.بدون رعایت نوبت به طرف سنگ قبر سفید مقابلش رفت. سنگ قبر را برداشت و در کنار ابزار مخصوص کارش گذاشت. ابتدا لازم بود با مداد طرح اولیه را روی سنگ بنویسد و بعد آنرا با مته و فرز به همان شکل دلخواه درآورد:«هو الباقی، نام خودش، نام پدرش، تاریخ تولد، تاریخ فوت»درست در همین جا متوقف شد چرا که تاریخ مرگش نامعلوم بود. این قسمت را رها کرد و به سراغ بهترین قسمت کار رفت.  نوشته ای که چندین هفته در جستجویش بود تا بر پیکر سنگ قبر خودش بنویسد. نوک مداد را روی سنگ گذاشت و خواست اولین حرف را بنویسد اما دستش از حر کت بازماند و حجم سنگین بدنش روی آخرین سنگ قبری که می‌نوشت افتاد.

همه کسانی که در تشییع جنازه شرکت داشتند منتظر بودند تا سنگ قبر حاج غلامحسین کاتب روی مزارش نصب شود.  بعد از مراسم تلقین و نماز میت و پخش خرما و حلوا نصاب که از همکارهای قدیمی‌حاج غلامحسین بود.  سنگ قبر را آورد و روی مزار قرار داد.  نوشته ی روی سنگ با ذکر تاریخ فوت کامل شده بود اما هیچ جمله یا بیتی در کار نبود.  فقط آثاری از خط های مدادی که  در آخرین لحظه در دستان مرحوم کاتب بود در پایین سنگ  به چشم می‌خورد که آن هم با ریختن  آب روی قبر پاک شد و تنها چیزی که باقی ماند سفیدی سنگی بود که هر کسی می‌توانست ناب ترین واژه ها را روی آن بنویسد.

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 16:12 | |







نام تو

 

 یه صفحه سفید، به همراه یک قلم

 این بار حرف، حرف نگفته ست

یک حرف تازه

نه از تو

هی فکر می کنم

هی با قلم به کاغذ سیخ می زنم

اما

دیگر تمام صفحه ها معتاد نامت اند

انگار این قلم

جز با حضور نام تو فرمان نمی برد

در تمام صفحه های دفتر شعرم

در گوشه های خالی قلبم

در لحظه های تلخ سکوتم و فکرهام

چیزی به جز تو نیست که تکرار می شود

مثل درخت در دل من ریشه کرده ای

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 15:44 | |







فال زندگی

 

 

یکـــــــ حبه قنــــــد 
درفنجـــان قهـــوه ی تلخـــــــ ..
شیرین نمیشـــود ..
دو حبه قنــــد 
 
در فنجـــــان قهــــــوه ی تلخـــــــــ ..
شیرین نمیشــــود ..
سه حبـــه، چهار، پنج ..
.
.
اصلاً تو بگــو یک دنیـــــــــا قنـــد 
در این دنیای تلخــــــــ ..
نه...
 
اگـــر
نباشــــی فال این زندگــــــــــی 
شیرین نمیشـــــود … !

 

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 19:48 | |







اجازه هست؟


 اجازه هست تو شعر من، اثر بذاره خنده هات؟ 

شب که می شه یواش یواش، با چشمک ستاره هاش 

اجازه هست از آسمون، ستاره کش برم برات؟ 

اجازه هست بیای پیشم یه کم بگم دوست دارم؟ 

تو هم بگی دوسم داری بارون بشم دل ببارم

بریم تو باغ اطلسی بی رنج و درد بی کسی 

بهت بگم اجازه هست گل روی موهات بذارم 

اجازه هست خیال کنم، تا آخرش مال منی؟ 

خیال کنم دل منو، با رفتنت نمی شکنی؟ 

اجازه هست خیال کنم، بازم میای می بینمت؟ 

با اون چشای مهربون، دوباره چشمک می زنی؟ 

طپش طپش با چشمکت، غزل بگم

برای تو با اتکا به عشق تو، تو زندگی برم جلو؟

هر چی بگی نه نمی گم، جونم بخوای برات می دم

هر چی می خوای بهم بگو، فقط بهم نگو برو

اجازه هست بازم تو خواب، بوس بکارم کنج لبات

یه شعر تازه تر بگم، به یاد شرم گونه هات

نشونیتو بهم می دی؟ تا پنهون از چشم همه

ورق ورق نامه بدم بازم برات همیشه مهربون من!

نامه رسید به انتها فقط یه چیز یادت باشه:

بازم به خواب من بیا...

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 1:15 | |







♥ دوستت دارم ♥

 

 می دانی بهترین روز زندگیم کی می تواند باشد ؟

روزی که تو در میان ناباوری هایم می آیی

و دستم را می گیری ...

و آرام زمزمه می کنی :

 ♥ دوستت دارم ♥

و خواهی گفت که برای همیشه آمده ای ...

آمده ای تا بمانی ...

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 1:22 | |







خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

 بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین

تو آسمان آبی آرام و روشنی 

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 1:37 | |







دوستت دارم

 یکبار خواب دیدن تو، به تمام عمر می ارزد

پس نگو!

نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست

قبول ندارم!

گرچه به ظاهر جسم خسته است

ولی دل دریایی است...

تاب و توانش بیش از اینهاست

دوستت دارم

و تاوان آن هر چه باشد، باشد

دوستت خواهم داشت، بیش از دیروز

باکی ندارم از هیچ کس و هر کس

که تو را دارم عزیز!!
لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 19:55 | |







تولد آبجی عزیزم

 این چندمین تولد توست؟

و چندمین انبساط مجدد کائنات؟

این جندمین بارخلقت است؟

و چندمین انفجار سکوت؟

چندمین لبخند آفرینش؟

خورشید را چندمین بار است که میبینی؟

و پروانه ساعتها چندمین بار است که میچرخد؟

و ثانیه چندمین بار است که به احترام تو برمیخیزد؟

چندمین بار است که مجدداً نفس میکشی؟

چندمین دم!؟

چندمین آن!؟

آه که تو چقدر خوشبختی!

و جهان چه پرغوغاست

که بی نهایتمین تولد تو را جشن میگیرد . . .

ابجی عزیزو مهربونم تولد مبارک... خیلی دوست دارم... راستی و اینکه..ببخش... همیشه شاد و خندونو سلامت باشی!

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 21:58 | |







قلب من

 

قلب من در هر زمان خواهان توست

این دو چشم عاشقم مهمان توست

گرچه لبریز از غمی درمانده ای

این نگاهم در پی در مان توست

در میان ظلمت شبهای غم

چلچراغ قلب من چشمان توست

در کنارم لحظهاای آسوده باش

همدم دستان من داستان توست

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 20:37 | |







جواب تو به من

 تنهام و اتاق تاریک

چشمام باز بهانه دارند... باز تر شده اند... سکوت سنگینی هوا رو پر کرده

بغض نفس کشیدن رو واسم سخت کرده

چشمام رو می بندم اشکام آروم رو صورتم میاد پایین

یادت تمام وجودم رو گرفته

پشت هر تبسم زیبات... پشت هر گرمایه دستات

سوال های بی جواب آزارم می دهد

اما جواب تو به من...

هیچی! هر چی هست تو می دونی...

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 13:35 | |







وقتی دچار میشوی

 وقتی دچار میشوی

میمانی و یه حس دل گُندگی

که وسعتش شده است به اندازه ی تمام دنیا

و دلت میخواهد

هرکه از دم دستت رد میشود محبت کنی و دوست بداری

وقتی دچار میشوی

میگردی دنبال مقصرهای تمام این دلدادگی

میگردی دنبال علتها

میگردی تا بدانی چشم تورا دچار کرد یا دل

و میمانی و تمام پرسشهای بی پاسخ و هزار پاسخ

وقتی دچار میشوی

اول تردید جانت را پرمیکرد

شک میکنی به تمام لبخندهایت

شادیهایت

به طپشهای قلبت که دیگر دست خودت نیست که آرامش کنی

پر شده ای از او  ونمیدانی چه باید بکنی

وقتی دچار میشوی

روز بروز تغییر میکنی

آدمی دیگر میشوی

و حس میکنی تازه آدم شده ای

وقتی دچار میشوی

آرام میشوی مهربان میشوی با گذشت میشوی

وقتی دچار میشوی

نگاهت تازه میشود احساست هوایی میخورد و بهاری میشوی

چقدر شیرین میشود لحظه ها

چقدر سخت میشود ماندن در دچارگی

و این نوبت عاشقی توست

ببین چه میکنی....

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 19:57 | |







شب تنهایی

 

هیچکس با من نیست !…

مانده ام تا به چه اندیشه کنم…

مانده ام در قفس تنهایی…

در قفس میخوانم…

چه غریبانه شبی ست…

شب تنهایی من!…

 

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 22:27 | |







دوباره پاییز

 
دوباره پاییـــــــز

اما نه فصلـــ خزانـــ زرد!

دوباره پاییـــــــز

اما نه فصلـــ اندوه و درد!

دوباره پاییـــــــز

فصلـــ زیبای سادگی

دوباره پاییـــــــز، موسمــــ شدید دلدادگی...

دوباره پاییـــــــز فصلـــــ هوای بارانی

دوباره فصلــــ ، فصلــــ ِعاشقی

پاییـــــــز ...

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 1:53 | |







دیدار

 

در دلنشینی یک دیدار

فاصله ها فرو میریزند

تپش قلب ها

فریاد سکوت میشوند

و دستها

پلی برای روایت دو احساس

و چشم ها

روشنی فرداهای مجهول

دستان من و تو دور از هم و باهم

خواهند نوشت


لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 20:49 | |







من عاشقم

من عاشقم

آنقدر که می توانم

هر شب بدون آنکه خوابم بگیرد

از اول تا آخر بی وفایی هایت رابشمارم

و دست آخر

همه را فراموش کنم

آنقدر که می توانم

اسمت را

روی تمام آبهای دنیا بنویسم

و باز هم جا کم بیاورم

آنقدر که می توانم

شب ها طوری به یادت گریه کنم که

خدا جایم را با آسمان عوض کند!

و من هنوز عاشقم!

 

 

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 1:22 | |







خیانت!!!

 به حلقــــه اش نگـاه کرد 

به عکـــس دخترش که روی صفـحه گوشی بود... 

به یک عمـــر زندگـی شرافتمـندانه... 

امـــــا . . . 

اندام دختر غــــریبه را بیشـــتر از همــه چیــــز پسـندید..!!

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 1:43 | |







تو کدام گوشه زندگیم جا خوش کردی؟

 تو کدام گوشه زندگیم جا خوش کردی

که به هر طرف میچرخم

خیالم

آیینه گردان تصویرت میشود

دلگرم میشوم

به تکرار گرمای لبخندت

و پر میدهم هر چه غم را...

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 23:8 | |







در کنار تو بودن

 هیـ ـچ لحظـ ـه ای

به اندازه ی لحظـ ـه های با تـ ـو بودن شیرین نیست

لحظـ ـه ی دـ ـیدن تـ ـو

لحظـ ـه ی تمـ ـوم شـ ـدن دوری تـ ـو

لحظـ ـه ی عاشقـ ـانه ی مـ ـن

لحظـ ـه ی گرفتـ ـن دستهـ ـای پـ ـر مهـ ـرت

لحظـ ـه ی بـ ـا تـ ـو بـ ـودن

در کـ ـنار تـ ـو بـ ـودن..

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 20:33 | |







دل غافل

 

تـــمام گرفتاریم از دل است

دل من گرفتار آب و گل است

کجا محرم راز مــــن می شود

دلی کز حضور خدا غافل است

نمی خواهم ای عشق بینم دگر

کسی را که در بین ما حائل است

چه سودی به ما شب نشینان دهد

چراغی که خاموش در محفل است

بهایی ندارد به بازار عشــــــق

دلم مثل یک سکه باطل است

بـــگیرید دســـــت مــــرا همراهان

که دیری ست پای دلم در گل است

دل غــــــافـــل من ندانســــته بود

که دور از خدا زندگی مشکل است

و با این هــــــمه گــردن جان من

بر ابروی محرابی ات مایل است

بکـــــش تیغ و بردار ســـر از تنم

و هر چند این هدیه نا قابل است

کسی را که شد کشته در راه عشق

یقین چشـــــــم زیبای تو قاتل است

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 20:22 | |







می دانی چه چیزی آرزوی دلم است؟

 از بیان احساسات پاکم هراسی ندارم 

می نویسم هر آنچه را که در قلبم بارور شده است 

نام تو را که تکرار می کنم قلبم به یکباره می لرزد

تو نمی دانی که چقدر دوستت دارم

اما برایت می گویم تا بدانی 

به وسعت آسمان آبی قلبت 

و به آرامی موجهای دریای نگاهت 

چرا که عشق تو سرلوحه قلبم است

و وجودت آرامش بخش روح و جانم

می دانی چه چیزی آرزوی دلم است ؟!

اینکه تمام وجودت تا همیشه از آن من گردد

و تمام هستی تا ابد فدای بودنمان با هم!

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 23:15 | |







چشم انتظار

 امشب دلم را می تکانم پیش پایت 

چیزی ندارم من بجز این دل برایت

امشب گلوی زخمی ام را می سرایم 

یعنی تمام غربتم را در هوایت

می خواهم امشب سالها خاموشی ام را

آرام بـــــردارم بــــــریزم در صـــــــــدایت

ای با دل من آشناتر از من ای خوب

دیری است تنها مانده اینجا آشنایت

دیری است بی تو کلبه ام تاریک مانده است 

بگشـــــای بر من روزنـــــی از چشــم هایت

چشم انتظار چشم زیبای تو تا چند

تا چند محــــروم از نگاه دلــــربایت

بر من اگر یک لحظه می تابید چشمت

در زیر شمشیر تو می گشتم فدایت

وقتی نگاه شرقی ات می بارد از مـــهر

من کیستم؟ خورشید می افتاد به پایت

لطفا از مطالب موجود در آرشیو موضوعی نیز دیدن فرمایید این صفحه را به اشتراک بگذارید

[+] نوشته شده توسط pejman در 20:11 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 30 صفحه بعد